لَا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا – آیه شریف ۲۸۶ سوره مبارک بقره، قرآن الحکیم
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییاش، تکلیف نمیکند.
آیه شریف فوق یکی از مصادیق بارز عدل الهیست لیکن تبعا در این باب، تعقل در باب دو مفهوم واجب مینماید.
اول، مفهوم وُسْع است به معنای تاب و توانایی که اشاره دارد به وسعت توان مخلوق.
دوم، مفهوم تَکْلیف به معنای مسیٔولیت و رسالت است که خود مشتمل است بر مکلِّف، مکلَّف و غرض تکلیف.
در اینجا مشخصا مکلِّف خداوند عزوجل است و به دلیل وجود صفات عدل و خیر مطلق در الله، غرض تکلیف نیز هر چه باشد باید مبتنی باشد بر خیرخواهی خالق برای مخلوق. میماند مکلَّف که مخلوق باشد. حال با ملحوظ دانستن این سه، باید تعریفی مشخص از تکلیف استنتاج شود که میتواند چنین باشد، دستورات خداوند با نیت خیرخواهی او در جهت رشد مخلوق.
حال با مشخص شدن این دو مفهوم، دو عامل در جهت تشخیص کیفیت تکلیف مشخص میشوند :
الف – توانایی مکلَّف
ب – دستورات مستور در خود تکلیف
این دو باید در تعامل با هم باشند و غیر آن متصور نیست لیکن دو راه بیشتر برای تعامل آنها وجود ندارد، یا الف باید بر ب تاثیر بگذارد یا ب باید الف را تحت تاثیر قرار دهد. به معنای دقیقتر این دو، دو سوی میزان هستند باید در یک نقطه به ثبات برسند تا تکلیف بر مکلَّف مشخص شود.
فرض اول : تاثیر الف بر ب. در این شرایط اساسا نیازی به ذکر کیفیت در تکلیف نبوده و خداوند تنها به ذکر عنوان تکلیف بسنده میکرد.
فرض دوم : تاثیر ب بر الف. کیفیت بیان شده در تکلیف از سوی خداوند جز در موارد خاص قابل تغییر نیست، پس اگر مکلَّف، تکلیف را فراتر از وُسْع خود میپندارد حقیقتا در درک وُسْع دچار مشکل شده و با در نظر گرفتن عدم امکان تَکْلیفِ مالایطاق، باید تاب و توانایی خود را افزایش دهد.
مولوی نیز بسیار زیبا میسراید :
شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان
تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری
مع هذا، خداوند هیچ کس را بیشتر و کمتر از توانایی اش تکلیف نمیکند و این تکلف نیز خود مقداری دارد که هم از لحاظ درونی بر مکلَّف مشخص است و هم به واسطه فقه و احکام بر وی معین. که البته تلاش مکلف برای گسترش وُسْع نیز مشمول این قاعده است.